دستها بالا بود هر کس سهم خودش را می طلبید
سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود.
ولی نوبت من که رسید
! سهم من یخ زده بود!
سهم من چیست مگر؟
یک پاسخ!
پاسخ یک حسرت!
سهم من کوچک بود قد
انگشتانم...
عمق ان وسعت داشت
... وسعتی تا ته دلتنگی ها...
شاید از
وسعت ان بود که بی پاسخ ماند